دستی روی صفحه زندگیام نقاشی میکشد خطی میکشد پرپیچوخم بیوقفه میکشد و میکشد من نیز بهمانند مورچهای خسته با باری سنگین بر دوشم میپیمایم این مسیر بیانتها را هالهای میبینم در دوردستها ...مبهم و تار... و با خود میاندیشم چیست در انتهای این مسیر دلزدگی؟ خانه دوست؟ یا خطخوردگیهایی که دست نقاش از سر آشفتگی بر دشت سفید سرنوشت من کشیده است... , ...ادامه مطلب